رو پله ها طبقه دوم

سلام به تو عزیزم که داری دومین پست منو میخونی 

امروز همدیگه رو دیدیم تو از خونه خالت برگشته بودی یه سری ام به من زدی  

البته ازم یه سوال داشتی 

امروز خوب بود البته تو یه ذره ناراحت بودی وقتی ناراحتی من کلافه میشم ولی این ناراحتیت یه خوبیتی داره اون اینه که من خیلی زیاد بوست میکنم  

امروز رو پله طبقه دوم دیدمت همون جایی که منو تو پاقوتش کردیم  

معلوم نیس که کندش در بیاد  

امروز سرووضعت خوب نبود البته فکر کنم خودتم متوجه نبودی 

بیشتر وقت امروز و رو پله ها بدون من بودی من همش میرفتم بانک توام قاطی کردی گفتی به داییت بگو خودش بره تا لاغر بشه واقعا خندم گرفت ولی نخندیدم

امروز قرار بود با (س) بری بیرون ولی (س) نیومد گفتی که من بهش زنگ بزنم که بیاد ولی من دوس نداشتم چنین کاری انجام بدم ولی بخاطر تو زنگ زدم و (س) اومد

توام کلی خوشحال شدی تو کوچه بودیم که یه پیرمد داشت میومد گفتی حیف که پیرمده داره میاد وگرنه بغلت میکردم بوس میکردم


بعدش هرچی گفتم بوسم کن نکردی گاهی فکر میکنم چرا تو گاه گاهی بوس میکنی و چرا وقتی من ازت می خوام بوس کنی ،  نمیکنی ازت بدجور دل سرد میشم همش فکر میکنم که دوسم نداری ولی مطمئنم که دوسم داری 

اینم از دوم ثبت خاطرات با تو بود 

این پست رو به رنگ صورتی میکنم چون تو دوس داری  

تاریخ : 27/4/1390 

دوست دارم  

خیلی دوست دارم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد